محمد طاها عسل مامانی

مقدمه

«رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَیْنِ لَکَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ وَ أَرِنا مَناسِکَنا وَ تُبْ عَلَیْنا إِنَّکَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحیم»

پروردگارا، ما را تسلیم (فرمان) خود قرار ده، و از فرزندان ما نیز امتى تسلیم خود (پدید آر) و اعمال عبادى ما را (از حج و قربانى‌‏ها و جاهاى قربانى) به ما نشان ده و بر ما عطف توجه کن، که تویى که بسیار عطوف و توبه‌‏پذیر و مهربانى.

 

 

آخرین سونوگرافی پسرم

سلام پسر مامانی.عزیزم الان که دارم این مطلب رو برای شما مینویسم 34هفته ست که شما تو دل مامانی جا خوش کردی. خدارو شکر خیلی خوب رشد کردی لکدهای که میزنی خیلی محکم شده. تواین چند هفته ی که گذشت سرم خیلی شلوغ بود وقت نکردم بیام به وبلاگت سربزنم. 9دی ماه قرار بود بریم سونو. بریم ادامه مطلب باباعلیرضا تو هفته گذشته که نبود رفته بود مأموریت کاشان مارو تنها گذاشته بود و ما طبق معمول با مامان رقیه جون رفتیم سونوگرافی دکتر طاقی بماند که چقدر اون روز به خاطر شلوغی مطب اذیت شدم خلاصه بعداز3ساعت نوبتمون شد . بعداز انجام سونو دکتر گفت شما 35 هفته تونه که من یه استرس اساسی گرفتم آخه دکتر خودم حساب کرده بود شما 31هفته میشدی باکلی استرس و گریه اون شب ر...
23 دی 1393

اولین سینما رفتن پسرم

. سلام عمرم.مامانی دیروز می خواستم بیام برات مطلب بنویسم اما مامانی انقدر تنبلو بیجون بود که سرشب خوابم برد  عز یزم جات تو دل مامان خوبه؟اذیت که نمیشی؟اما بریم سراغ اتفاقات دیروز.                                                           دیروز به همراه بابایی رفتیم سینما که شما اولین سینما زندگیتو قبل از زمینی شدنت تو دل مامانی رفتی.فیلم شیار143دیدیم خیلی فیلم خوبی بود فکر کنم شماهم خیلی خوشتون امده بود چون تکونهای عجیب و غریبی میخوردی.اما مامانی خواب آلو همش خوابش ...
29 آذر 1393

نگرانی مادرانه

سلام پسمل خوشگل مامانی مامانی امروز بعد از  چند روز امد تا برای شما ازشیطونیات بنویسه.                   عزیز مامانی 2یا3روزی میشد تودل مامانی تکون نمیخوردی که این موضوع خیلی منو نگران کرده بودو مامانی ترسو برای اینکه بلای سرشما نیاد به کسی نگفت بود.اما دیروز صبح رفتم خونه عزیزجون(مامان خودم)موضوع رو بهش گفتم که شما تودلم تکون نمیخوری ایشونم باترفندهای مادرانه دلمو باچادر گرم کرد یه پتوهم کشید روم وقتی گرمم شد نی نی کوچلو شروع کرد به پشتک زدن تو دل مامانیش الهی قربان بره مامانش جات سردبود چند روز بود تکون نمیخوردی.عزیزم خیلی دوست دارم زود به دنیا بیایی اما 2ماه دیگه از زمینی شدنت مونده.الهی...
27 آذر 1393

9ماه انتظارپسرگلم

سلام پسرم امشب که این مطلب رو برای شما مینویسم شب اربعین حسینی  هستش.عزیزم امروز خاله مینا(خاله خودم)نذری داشتن من رفته بودم اونجا که خاله ثریا شکلات گرفته بود منم نتونستم جلوی شکممو بگیرم  یه دونه خوردم،والان شما توشکم مامانی  آروم و قرار نداری همش داری تکونهای عجیب و غریب میکنی که من خوشم میاد. این روزها مامانی خیلی سنگین شده هفته پیش که دکتربودیم خانم دکتر گفت وزن شما هم خیلی خوب یعنی از بقیه نی نی ها بزرگتر به نظر میرسی که مامانی خیلی از این موضوع خوشحال شدم. انشاءالله همیشه سالم باشی پسرم میبوسمت ...
25 آذر 1393

9ماه انتظارپسرگلم

سلام پسرگلم امروز من وبابایی تصمیم گرفتیم برای شما گل پسر یه وبلاگ بسازیم،امیدوارم خوشت بیاد.عزیزم الان که دارم این مطلب رو برات مینویسم تقریبا 30هفته از وجودت تو دل مامانی میگذره.عشقم الان مامانی کارداره باباجون منتظر تا باهم بریم خونه عمه یلدا و پسرگلش متین که بعد ازبه دنیا اومدنت باهاشون آشنا میشی.پسرم مامان یه عالمه باهات حرف داره که سرفرصت بهت میگم. ...
21 آذر 1393
1